استدلال شگفت انگیز یک کودک سیاه پوست درباره ی نژاد پرستی
وقتی به دنیا میام سیاهم ، وقتی بزرگ می شم سیاهم ، وقتی میرم زیر آفتاب سیاهم ، وقتی می ترسم سیاهم ، وقتی مریض میشم سیاهم ، وقتی میمیرم هنوز سیاهم و تو آدم سفید ، وقتی به دنیا میای صورتی ای ، وقتی بزرگ میشی سفیدی ، وقتی میری زیر آفتاب قرمزی ، وقتی سردت میشه آبی ای ، وقتی می ترسی زردی ، وقتی مریض میشی سبزی ، وقتی میمیری خاکستری ای . و تو به من میگی رنگین پوست؟!
یک سنت
پسر کوچکی روزی هنگام راه رفتن در خیابان سکه ای 1 سنتی پیدا کرد او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد این تجربه باعث شد که او بقیه ی روز ها هم با چشمان باز سرش را به سمت زمین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد او در مدت زندگیش ،296 سکه ی 1 سنتی ،48 سکه ی 5 سنتی ،19 سکه ی 10 سنتی ،16 سکه ی 25 سنتی ، 2 سکه ی نیم دلاری ،و یک اسکناس مچاله شده ی 1 دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع 13 دلار 26 سنت. در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشبد ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره ی درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می آمدند ، ندید. پرندگان در حال پرواز،درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر،هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
معشوق من چنان لطیف است ،
که خود را به "بودن" نیالوده است؛
که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد ،
نه معشوق من بود.
دکتر شریعتی
دنیا بیستون است و روی هر ستون ،عفریت فرهاد کش نشسته است. هر روز پایین می آید و در گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد ؛و جهان تلخ می شود. تو اما باور نکن. عفریت فرهاد کش دروغ می گوید. زیرا که تا عشق هست ،شیرین هست.
عشق اما گاهی سخت می شود ،آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید. روی این بیستون نا ساز و نا هموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ؛وگرنه هیچ کس باور نمی کند که این بیستون فرهادی داشت.
ما فرهادیم و دیگران به ما می خندند. ما فرهادیم و می خواهیم بر صخره های این دنیا ،جویی از شیر و جویی از عسل بکشیم ؛از ملکوت تا مغاک. عشق ،شیر و عشق ،شکر ؛عشق ،قند و عشق ،عسل ؛شیر و شکر و قند و عسل عشق ،نه در دست شیرین که در دستان خسرو است. خسرو ما اما خداوند است. ما به عشق این خسرو است که در بیستون مانده ایم. ما به عشق این خسرو است که تیشه به ریشه ی هر چه سنگ و صخره می زنیم. ما به عشق این خسرو ... وگرنه شیرین بهانه است. ما می رقصیم و بیستون می رقصد. ما می خندیم و بیستون می خندد. بگذار دیگران هم به ما بخندند. آنها که نمی دانند خسرو ما چقدر شیرین است.
عرفان نظر آهاری
نابینا به ماه گفت : دوستت دارم .
ماه گفت : چه طوری ؟ تو که نمی بینی .
نابینا گفت : چون نمی بینمت دوستت دارم .
ماه گفت : چرا ؟
نابینا گفت : اگر می دیدمت عاشق زیباییت می شدم ولی حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم